جدول جو
جدول جو

معنی عمار بصری - جستجوی لغت در جدول جو

عمار بصری
(عَمْ ما رِ بَ)
نسطوری. از فضلای نصرانیان عراق در قرن پنجم هجری. او راست: 1- البرهان فی الدین علی سیاق التدبیر الالهی. 2- المسائل و الاجوبه. (از معجم المؤلفین از المخطوطات العربیۀ شیخو ص 149)
ابن عمارۀ زعفرانی بصری، مکنی به ابوهاشم و مشهور به صاحب الزعفرانی. محدث بود. رجوع به ابوهاشم (عماربن...) شود
ابن زربی بصری، مکنی به ابومعتمر. محدث بود و از معتمربن سلیمان روایت میکرد. رجوع به ابومعتمر (عماربن...) شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَمْ ما رِ ظَفَ)
ابن معاذ بن زراره بن عمرو بن غنم بن عدی بن حارث بن مره بن ظفر انصاری ظفری، مکنی به ابونمله. صحابی بود. رجوع به عمار انصاری (ابن معاذبن...) شود
لغت نامه دهخدا
(عَمْ ما رِ ؟)
ابن سعود بکرنی. وی از حکام مراکشی ’تمبکتو’ بود و آن شهری بوده است در سودان. حکومت او در سال 1126 ه. ق. بوده و در ’تذکرهالنسیان’ نام پدرش ’سعید’ آمده است نه سعود. (از معجم الانساب زامباور ص 135)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ یِ مِ)
ابن حسن علی بن زیدان بن احمد حکمی یمانی مصری، مکنی به ابومحمدو ملقب به نجم الدین. شاعر و مورخ قرن ششم هجری در یمن. رجوع به عمارۀ یمنی (ابن علی بن احمد...) شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ بَ)
ابن عبید بصری، مکنی به ابوعثمان. شیخ معتزله در عصر خویش. جد او از فارس بود و پدرش ابتدا بافنده، سپس از شرطۀ حجاج در بصره گشت. وی بسال 80 ه. ق. متولد شد و به علم و زهد شهرت یافت. نزد منصور خلیفۀ عباسی تقربی بسیار داشت و چون بسال 144 ه. ق. درمران به نزدیکی مکه درگذشت، منصور خلیفه بر خلاف عادت، وی را مرثیه ها ساخت. او راست: تفسیر قرآن، و الردعلی القدریه. (از الاعلام زرکلی از فیوات الوفیات)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ رِ مِ)
ابن ابراهیم بن محمد مصری حنفی. مشهور به ابن نجیم. و ملقب به سراج الدین. فقیه بود و در ششم ربیع الاول سال 1005 ه. ق. درگذشت. اوراست: 1- اجابه السائل باختصار انفع الوسائل. 2- عقد الجوهر فی الکلام علی سوره الکوثر. 3- النهر الفائق بشرح کنزالدقائق، در فروع فقه حنفی. (از معجم المؤلفین و الاعلام زرکلی). رجوع به مآخذ ذیل شود: خلاصهالاثر ج 3 ص 206. هدیهالعارفین ج 1 ص 796. فهرست الخدیویه ج 3 ص 146. فهرس التیموریه ج 3 ص 301. فهرس الازهریه ج 2 ص 290. ایضاح المکنون ص 1151. الکشاف ص 81
لغت نامه دهخدا
(رِ مِ)
کنایه از نیزه و سنان مصری باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابن عماربن شادی بصری. مؤلف تجارب السلف آرد (ص 177) که او مردی توانگر بود و ببصره رفت و بدانجا املاک خرید و دستگاه او بسیار شد و در اول آسیابان بود و بعد از آن به بغداد آمد حال او استقامت گرفت. گویند هر روز صد دینار صدقه دادی و فضل بن مروان ذکر او پیش معتصم بتدین و امانت و نیکوسیرتی کرد. چون معتصم فضل را منکوب کرد احمد، عمار را وزارت داد و او آداب وزارت هیچ نمی دانست، یکی از شعرا در حق او گفته است:
سبحان ربی الخالق الباری
صرت وزیراً یابن عمار
و کنت طحاناً علی بغله
بغیر دکان و لا دار
کفرت بالمقدار ان لم تکن
قد جزت فی ذاکل مقدار.
مدتی ابن عمار وزیر بود. روزی نامه ای از ولایتی بیاوردند مشتمل بر احوال خصب ناحیت و کثرت کلأ. معتصم از او پرسید که کلأ چه باشد؟ واو ندانست و محمد بن عبدالملک زیات را که از خواص بود بخواند و از او پرسید که کلأ چیست، او گفت اول نبات که از زمین بروید آن را بقل گویند و چون دراز شود آن را کلأ گویند (بهمزه) و چون خشک شود حشیش گویند. معتصم احمد عمار را گفت که تو در دواوین نظر می کن و محمد بن عبدالملک مکتوبات اطراف را بر من عرض می کند بعد از آن بطریق احسن و وجه اجمل احمد عمار را معزول کرد و وزارت بمحمد بن عبدالملک زیات داد. و نیز رجوع بمجمل التواریخ و القصص ص 358 شود
لغت نامه دهخدا